Aydın fikirlər və dil qonusu
ازكتاب: «در خدمت و خيانت روشنفكران»، انتشارات رواق- چاپ سوم .
فصل پنجم: روشنفكر ايراني كجاست؟
آنچه
گذشت، طرح مساله روشنفكران ايراني بود و سنگيني بار وظايف ايشان از دريچه
مشكل بي سوادي يا بطور كلي مشكل روشنفكران در ممالك استعمارزده و در ميان
مردمي كه توانايي خواندن ندارند، و فقط مي توانند ببينند و بشنوند. و حال
آنكه مشكلات ديگر نيز مطرح است. مشكلات ديگري كه روشنفكر فرنگي و غربي يا
روشنفكر در حوزه دموكراسي هاي توده اي با آن طرف نيست يا سال ها است كه به
حل آنها موفق شده است، يا اصلا براي او مطرح نبوده است و براي اين كه بهتر
متوجه باشيم كه روشنفكر ايراني كجا است، يكي ديگر از اين مشكلات را مطرح مي
كنم كه مشكل زبان تركي است...
پيش
از اين اشاره كردم كه از جمعيت 25 ميليوني ايران دست كم 6 تا 7 ميليون نفر
در حوزه زبان مادري تركي به دنيا مي آيند و در آن حوزه به سر مي برند. اما
به اين زبان مادري حق ندارند در قلمرو هنر و فرهنگ و مطبوعات و ابزار
ارتباطي و خدمات اجتماعي سخن بگويند و ناچارند زبان ديگري را به كار ببرند
كه فارسي است و حوزه اي خارج از حوزه بالش زبان مادري، به ايشان تحميل شده
است. يعني كه در مدارس، در مطبوعات، در راديو و تلويزيون، در نامه نگاري
هاي دولتي به كاربردن زبان مادري ايشان ممنوع است. فقط روزي نيم ساعت از
راديو تبريز چيزي به زبان تركي پخش مي شود. درحالي كه نه تنها برنامه هاي
عريض طويل راديويي به كردي هست بلكه حتي به لهجه گيلكي هم از رشت برنامه ها
پخش مي شود! قدم اول از نتايجي كه مترتب بر اين وضعيت است 6-7 مليون آدمي
را در ايران از بدوي ترين حقوق بشري محروم كرده ايم كه به كار بردن آزادانه
هر زباني باشد كه مي خواهند .
ببينيم چه نتايجي ديگري بر اين وضعيت مترتب است.
با
توجه به اين كه مليت هاي چند زبانه در روزگار ما اندك نيست(هند، عراق،
لبنان، يوگسلاوي، سويس و غير هم ...) و نيز با توجه به اينكه در ايجاد وحدت
ملي مردم يك ناحيه جغرافيايي عوامل مذهب، تاريخ، آداب، شرايط اقليمي و
بسياري عوامل ديگر نيز مطرح است و به هر صورت وحشتي نيست كه اگر مردم
آذربايجان را در به كار بردن تركي (يا آنچنان كه به غلط اسم گذاري كرده
اند: آذري) آزاد و مختار بگذاريم. اكنون اجازه بدهيد كه به عنوان زمينه بحث
با نگاهي سريع به وقايع سيصد ساله اخير بنگريم. نمي دانم كه دقيقاً از چه
تاريخي زبان تركي در آذربايجان رايج شده است. گرچه طرح اين سؤال نيز غلط
است، چرا كه هيچ مجموعه بزرگ انساني يك شبه زبان خود را عوض نكرده اند يا
مذهب خود را يا آداب خود را. اما مي دانيم كه هر مجموعه بزرگ بشري در اثر
مراوده با ديگر مجموعه ها، بده بستان هاي مادي و معنوي فراوان مي كند. يكي
از آنها زبان. و آذربايجان كه نه تنها معبر بلكه حتي اردو نشين قبايل
بسياري از تركان بوده است(از سلجوقي بگير تا هلاكو و دست آخر تركان آق
قويونلو و قره قويونلو كه سلف بيواسطه صفوي هستند) به مرور زمان تاتي آذري
خود را كه به احتمال قريب به يقين بازمانده زبان مادها بوده است از دست داد
و تركي را پذيرفت. نكته اول حاصل از اين واقعيت تاريخي اين كه اگر حتي
زبان عربي با وجود پشتوانه مبناي ايماني مقتدري همچون اسلام نتوانست خود را
جانشين فارسي كند، شايد به اين دليل بود كه ساخلوهاي عرب اندك شماره بودند
و پس از گذر صد سال در درياي وسيع اهالي حل شدند و اگر تركي بي پشتوانه
هيچ مبناي ايماني محتملي شايد در طول دويست و سيصد سال جانشين زبان محلي
شد، مي توان گفت كه يكي به علت كثرت اردوي تركان و تداوم هجوم ايشان بود و
ديگر به علت اين كه در زبان محلي (تاتي آذري) نه ادبياتي وجود داشت و نه
شعري و نه سنت فرهنگي جا افتاده اي همچو ادبيات و فرهنگ فارسي. گذشته
ازاينكه ازنظراقليمي آذربايجان به نواحي شرقي تركيه فعلي بيشتر شباهت دارد
تا به گيلان و مازندران يا به كردستان يا به عراق و فارس، و مي توان گفت كه
آنچه از نظر تاريخي و فرهنگ و زبان برتركيه فعلي رفته است، ناچار شامل حال
آذربايجان نيز مي شده. صرف نظر از اين شايد و بايدها اين را مي دانيم كه
آذربايجان منشأ و مولد صفوي ها بوده است. و ناچار بايد تشيع، اول در آنجا
يك دست شيوع يافته باشد، و سپس به سراسر مملكت كشيده باشد كه در هرگوشه اي
حوزه هاي تشيع سابقه هاي تاريخي داشته، و سؤال مي كنم كه آيا زبان تركي در
آذربايجان خود محملي نبوده است براي شيوع سريع تشيع در آن ولايت؟ اگر توجه
كنيم كه اغلب كردها هنوز هم به تشيع نگرويده اند و نيز اگر توجه كنيم كه از
صفوي تا قاجار عده كثيري از اطرافيان دربارها تركها بودند كه به قزوين و
سپس به اصفهان و سپس به تهران نقل مكان كردند، شايد دليلي در دست داشته
باشيم براي تأييد اين حدس كه اختلاف فارسي و تركي اولين اثر خود را به نفع
استقرار تشيع در آذربايجان و سپس در سراسر مملكت كرده است. و كمي كه وسعت
نظر داشته باشيم مي توان قدم را فراتر گذاشت و ديد كه گرچه تركي نتوانست پس
از دو هزار سال معارضه با فارسي خود را از سمت شرق به اين ولايت تحميل كند
چراكه خراسان را با همه عرض و طول تاريخي و جغرافياي و فرهنگي اش، پيش رو
داشت، به عنوان سد سكندري، عاقبت لقمه را از پس سر به دهان ما كذاشت. يعني
كه آذربايجان. و اكنون اين ديگر يك واقعيت تاريخي است كه چه بخواهيم، چه
نخواهيم وجود دارد و نمي شود انكارش كرد. نكته بعد اين است كه در برخوردهاي
ايران با عثماني و روس در سراسر دوران صفوي تا اواخر دوره قاجار ( يعني از
اوايل قرن دهم هجري تا اواخر سيزدهم ) ميدان اصلي جنگ، آذربايجان است.
اغلب شهرهاي آذربايجان درطول اين سه چهار قرن بارها غارت شده است و اشغال
شده است و ويران گشته. و پيش از آن نيز تبريز و سلطانيه بارها پايتخت بوده.
به هر صورت در شروع برخورد ما با فرنگ و تكنولوژي، لطمه هاي اول را
آذربايجان خورده،ضمن اين كه قدم هاي اول را براي مقاومت نيز در همان جا
برداشته اند. بكار بردن سلاح آتشي، تأسيس روزنامه، تأسيس مدرسه، نمايش نامه
نويسي، ترجمه از فرنگي، سفرنامه نويسي و الخ ... همه يا در آذربايجان يا
از آنجا شروع شده. و آيا به اعتبار همين پيشقدمي ها پيشقراولي ها نيست كه
در سراسر دوره قاجار تبريز ولايتعهدنشين است؟ توجه كنيد كه اعتبار خراسان
در حوزه خلافت اسلامي يكي به اين بود كه ولايتعهدنشين خلافت بغداد شد يا به
عكس، و همين واقعيت فرعي خود اعتبار مجددي براي خراسان فراهم كرد كه از
آنجا اولين نهضت هاي استقلال طلب در مقابل بغداد برخيزند منتهي اگر
ولايتعهد نشيني طوس نوعي استمالت بغداد بود از حوزه جغرافياي بزرگي كه هم
مي توانست مزاحمتي براي بغداد فراهم كند و هم مي بايست نگهبان بيضه اسلام
باشد، در مقابل هجوم تركان، ولايتعهد نشين تبريز استمالت ديگري بود از
حكومت تهران تا خط اول جبهه اگر نه مصون دست كم دلگرم بماند آن وقت با توجه
به تمام اين مقدمات آيا نمي بينيد كه چرا مفهوم انجمن هاي ايالتي و ولايتي
به اصرار تبريزيان در قانون اساسي گنجانده شد؟ و چرا مشروطيت را قيام
تبريز نجات داد؟ و چرا نهضت خياباني و پيشه وري و هردو با يك اسم و عنوان
هم از آذربايجان ظهور كرد؟ باز به اين نكته خواهم پرداخت.
نكته
ديگري كه صرف نظر از آن شايد بايدها مي دانيم اين است كه زبان داخلي
دربارهاي صفوي و قاجار تركي است. و گرچه زبان رسمي و كتاب دولت به اتكاء
ميرزا بنويس ها منشي هاي كاشي و نطنزي محلاتي و آشتياني فارسي است، اما چه
بسيار شعرها و نامه هاي درباري كه به تركي به باب عالي استامبول رفته است
تا از آن سمت جوابش به فارسي برگردد و اگر اغلب اصطلاحات دولتي و حكومتي
مثل عدليه و نظميه و بلديه به تأثير از تركي استامبولي وارد فارسي شده است
به اين علت است كه عده اي ديگر از منشي هاي درباري به دنبال شاه زاده اي كه
دوره استاژ خود را در تبريز گذرانده بود و براي سلطنت به تهران مي آمد به
اين سمت مي آمدند و صاحب كيا-بيايي در دستگاه دولت يا حكومت مي شدند. نمونه
عالي ايشان حاج ميرزا آقاسي. نكته ديگري كه مي دانيم اين است كه به علت
همين پيشقراولي ها و پيشقدمي ها و پيشمرگي ها و مهم تر ازهمه هم زباني در
صد ساله آخر دوره قاجار تا استقرار حكومت كودتاي 1299 – عطف فرهنگي روشنفكر
آذربايجاني يا به قفقاز است يا به استامبول چون كه از مقابل هجوم محمد علي
شاه به مشروطيت جماعتي از روشنفكران به استانبول مهاجرت كردند و نوشته هاي
آخوندزاده صابر تبريزي، طالب اوف و ديگران كه توجهي به سوسيال دموكراسي
قفقاز داشتند، در پي ريزي مشروطيت و قيام تبريز سخت مؤثر بود آن وقت درچنين
محيطي از كشش و دفع و دعوي و پيشقدمي است كه اوان قرن 14 هجري به بعد
حكومت تهران براي يكدست كردن زبان مردم در سراسر مملكت نه تنها كوشا بود
بلكه همان سختگيري هايي را مي كرده كه صفويه در يكدست كردن مذهب مردم كردند
كه البته تا قبل از توسعه فرهنگ و مدرسه و مطبوعات و كتاب خوان مسأله
اختلاف زبان چندان حاد نيست. چرا كه مرد عادي عامي، با سواد و مكتب و
خواندن كاري ندارد (مگر مختصري در حوزه شرعيات و مسائل مذهبي كه هنوز تنها
حوزه اي است كه به كاربردن زبان تركي در آن ممنوع نيست) اشاره مي كنم به
روضه خواني ها و نوحه هاي تركي و به كتاب هايي بي شمار آن. اما از طرفي به
علت اعمال سياست وحدت ملي حكومت هاي پس از مشروطه و از طرف ديگر به علت
جذبه آزادي زبان هاي اقليت كه انقلاب اكتبر روسيه به رسميت شناخت و حكومت
كودتا كه اولين شناسنده حكومت لنين بود آن را درك كرده بود و ناچار نسبت به
تركي بايد سخت تر مي گرفت. اكنون چهل و چند سالي است كه تمام كوشش هاي
حكومت هاي ايران نه تنها بر محدود كردن، كه بر محو كردن زبان تركي است. آن
را آذري ناميدند، زبان تحميلي ناميدند، اسم شهرها و محله هاي آذربايجان را
عوض كردند، اما هنوز كه هنوز است كوچكترين موفقيتي در از بين بردن زبان
تركي نداشته ايم .
علاوه
بر اين موجب نوعي نفاق مخفي شده ايم، ميان ترك و فارس كه به كوچكترين
زمينه مناسب از نو همچو دموكرات فرقه سي سر بر خواهد داشت. صرف نظر از متلك
گويي هاي خفت آورد و دوجانبه اي كه در اين ميان رايج است ) و نمونه هايش
به قلمرو ادبيات و تاريخ نويسي هم سرايت كرده است ( وضع جوري شده است كه به
جاي ايجاد نوعي وحدت ملي، نوعي نقار ملي جانشين گشته كه حكومت هاي ما براي
استقرار نظم خالي از عدالت خود به آن، چه تكيه ها كه نمي كنند. تنها با
توجه به همان يك واقعيت كه دستور عمل حكومت ها است، در اعزام كارمند و
سرباز فارس به نواحي ترك نشين و كارمند و سرباز ترك به نواحي فارس نشين. با
اين نتيجه تأثرآور طرفيم كه در سراسر مملكت چه كارمند و چه سرباز ژاندارم
(يعني آخرين حلقه هاي ارتباط حكومت و مردم) با مردم محلي بيگانه اند. و
رفتارشان نوعي رفتار استعماري است كه نه بر اساس تفاهم دو جانبه، بلكه بر
اساس ترس و بيگانگي مستقر شده است. من حتم دارم كه در تمام درگيري هاي
خياباني و بياباني اين چهل ساله اخير در هيچ ماجرايي هيچ سرباز محلي به روي
اهل شهر و ولايت خود اسلحه نكشيده. بلكه اين سرباز ترك بوده است كه در
تهران يا سرباز فارس بوده است كه در آذربايجان روبه مردم شليك مي كرده كه
عصباني نسبت به تمام بي احترامي هاي ناشي از شنيدن آن متلك ها كه سابقه
ذهني مي دهند، حالا فرصت كينه توزي يافته. اگر رابطه دولت و حكومت با مردم
يك رابطه سالم نيست به دليل اين است كه چنين سياستي در اعزام مأمورها رعايت
مي شده تا به گمان خود وحدت ملي ايجاد كنند، اما در حقيقت مدام خوراك
رسانده اند به ايجاد سوءِ تفاهم ميان آمر و مأموري كه زبان يكديگر را نمي
فهمند. و توجه داشته باشيد كه آن مأمور خرده پا (سرباز و ژاندارم و كارمند
ساده) هرگز از روشنفكران نيست و مراحل عالي كلاس و درس و دانشگاه را نديده
تا بتواند در رفتار خود تعديلي كند، و اما درباره روشنفكران برخاسته از
محيط هاي ترك زبان خود من فراوان ديده ام شاگرداني را كه در كلاس هاي درس
اين بيست و چند ساله معلمي ام سرتاسر سال كوچكترين عرض اندامي در كلاس نمي
كرده اند به ترس از مسخره شدن. چرا كه زبان فارسي را خوب نمي دانسته اند و
نيز شنيده ايم كه، از داوطلبان كنكورهاي دانشگاهي مملكت، ترك زبانان 30
درصد كم تر از فارسي زبانان پذيرفته مي شوند، و روزي در اردبيل با مدير
مدرسه اي كه سابقاً شاگردم بود مصاحبه اي داشتم كه مي گفت، اول هر سال
تحصيلي براي نام نويسي شاگردان علاوه بر مدارك و عكس و رو نوشت شناسنامه كه
بايد داشته، او سر بچه ها را هم نگاه مي كند كه اگر اثر قمه زدن زير
موهايش بود از پذيرفتنش خود داري مي كند. و به اين ترتيب گمان نمي كنيد كه
امكان رسيدن به حوالي رأس هرم رهبري براي ترك زبانان حتما كمتر است تا فارس
زبانان؟ و آيا همين يك واقعيت را محركي نمي دانيد براي چه محروميت ها و چه
كينه ها كه آخرين آن ها قضيه دموكرات فرقه سي بود؟ يا توجه كنيد به
شهريار، شاعر غزلسراي معاصر، كه بعنوان شاعر دست اول در زبان تركي شناخته
شده است و حيدربابايه سلام او قابل قياس است با افسانه نيما، اما بعنوان
شاعر فارس زبان غزلسراي دست سوم يا چهارمي است. و تازه او در دوره اي تحصيل
مي كرده كه چنين تحريمي بر زبان تركي سايه نينداخته بود و اكنون بزرگترين
خطر تحريم تركي اين است كه در آينده ديگر هيچ شاعر و نويسنده اي از آن خطه
نخواهيم داشت. اگر توجه كنيم كه زبان ادبيات، زبان صميميت و كودكي و گهواره
و دامان مادر است و نه يك زبان دوم كه زبان رسمي حكومتي و دولتي است، مي
توانيم توضيح بدهيم وضع شهريار را. ولي چه بايست كرد براي جوان شاعر و
نويسنده معاصر ترك زبان كه براي انتشار آثار خود به مطبوعات باكو و
استامبول پناه نبرد و آيا تصديق نمي كنيد كه باتوجه به اينكه ابزار كار
روشنفكري كلام و زبان است به اين طريق قدرت روشنفكري 6-7 مليون ترك زبان
مملكت يا در نطفه خراب مي شود يا وسيله عرض وجود نمي يابد يا اگر يافت به
كجرويي مي افتد؟ توجه كنيد به تمام الفباء اصلاح كنندگان و زبان پيرايندگان
– از فتحعلي آخوندوف بگير تا باغچه بان و كسروي كه همه تر كند و
آذربايجاني. و به احتمال قريب به يقين چون كه هركدام ايشان فارسي ما را نمي
فهميدند، خواستند فارسي مخصوص بسازند كه خود مي شناسند و مي سازند. نيز
توجه كنيد به اغلب رجال آذربايجاني به حدود رأس هرم رهبري رسيده، كه اغلب
در كار خود ناكام مانده اند، اگر كجرو واشتباه كار و خطا كننده و خائن در
نيامده باشند. نيز توجه كنيد به اين كه عوامل محرك اصلي در داخل حزب توده و
دموكرات فرقه سي مهاجران بودند. نيز توجه كنيد به تند روي هاي آن دسته از
روشنفكران ترك زبان كه براي نفوذ در حوزه رهبري چه سخت تر از ما از ريشه
هاي خود مي كنند و چه مقلدان دست اولي مي شوند براي غربزدگي. نيز توجه كنيد
به اين كه آذربايجاني جماعت عين يهوديات چه مقتصد از آب درآمده است. چرا
كه فعاليت فرهنگي را از او گرفته ايم و تنها فعاليت او را در مسائل مادي
آزاد گذاشته ايم. مهمترين دليل اين امر حضور بازوي كاري كارگران آذربايجاني
است در تمام چهل سال اخير در تمام نهضت هاي ساختماني مملكت. سراسر راه آهن
و سدها و ساختمان ها به دست عمله خلخالي و اردبيلي ساخته شده و هرچه راه
است و آسفالت و پيمان كاري است. هم اكنون كار فني لوله كشي تهران انحصاراً
به دست ايشان مي گردد. وقتي يك مجموعه انساني را از دسترسي به كتاب و
روزنامه و كلاس و فرهنگ محروم كردي و ايشان را بازداشتي از اين كه شركت
كننده در بده و بستان به عالم علم و فرهنگ، يا متوجه فعاليت بدني صرف مي
شود (در صورت عمله و سرباز و ژاندارم و هر نوع مأمور اجراي ديگر ) يا متوجه
فعاليت هاي ذهني غير فرهنگي. يعني كه اقتصاد دان مي شود و دوم سوم بقالي
هاي دوـنبش تهران را در اختيار مي گيرد. و بدتر از اين وقتي از بكار بردن
زبان مادري ايشان در، حتي راديو، خودداري كردي جذبه راديوهاي خارج از مرز
كه به زبان مادري ايشان سخن مي گويند بالا مي رود. هم اكنون 90 درصد
آذربايجاني هاي شهر نشين كه راديو دارند باكو را مي گيرند. صرف نظر از اين
كه نسبت مصرف راديو در آذربايجان بسيار كمتر است تا مثلاً در گيلان و
مازندران. و در دهات آذربايجان كمتر مي بيني قهوه خانه اي را كه راديو
داشته باشد. چرا كه زبانش را نمي فهمند و اگر باكو را هم بگيرند، لابد
ژاندارم مزاحم است. ناچار اين ابزار بزرگ ارتباطي براي 6-7 مليون
آذربايجاني، بيكار مانده و اگرهم رابطه ايجاد مي كند با اين سمت و تهران
نيست، با باكو است. نتيجه فرعي اين قضيه اين كه راديو نتوانسته در روستاي
آذربايجان جانشين موسسات مذهبي بشود. و به همين دليل مؤسسات مذهبي در
آذربايجان هنوز به قدرت و قوت خود در زمان صفوي برقرارند. چرا كه به زبان
تركي روضه مي خوانند و سينه مي زنند و قمه زني هنوز در اردبيل رايج است و
هر دهي يكي دو مسجد دارد بزرگ تر و زيباتر و پر ثروت تر از مساجد شهري و
تنها در مهمان خانه هاي آذربايجان است كه مي بيني مهر نماز پشت پنجره يا
روي بخاري گذاشته اند و حيف كه آماري در دست نيست و گرنه ميشد نشان داد كه
قسمت اعظم طلبه هاي قم از نواحي ترك نشين مي آيند يا دست كم مي شد نشان داد
كه نسبت طلبه هاي آذربايجاني سخت بيشتر از اهالي ديگر نقاط است. هنوز در
خوي و اردبيل حتي تبريز بدتراز قم،زنان نمي توانند بي حجاب به كوچه بيايند.
هنوز دسته هاي عزاداري آذربايجاني ها چه در تهران و چه در سراسر شهرهاي
شمال و مازندران كه بازار و كسبش در اختيار آذربايجاني ها است و چه در خود
تبريز و ديگر شهرهاي آن ولايت، بزرگترين دسته ها است و عكس العمل اين همه،
آنكه آذربايجاني از محل گريخته و به تهران و ديگر نقاط غير ترك نشين مملكت
رفته، چنان قرتي غربزده و لا مذهب و بي بند و بار است كه نهايت ندارد.
و
به اين ترتيب تن روشنفكري مملكت كاسته است و حاصل روشنفكري مملكت به
آذربايجان دسترسي ندارد. يا به عكس. و من حتم دارم كه بزرگترين نسبت بي
سوادي (كه خود مشكل اول روشنفكران بود) در آذربايجان است كه به قوه دو از
مدرسه محرومند. آنكه فارس است اگر به مدرسه راه داشته باشد، به هر صورت
كوره سوادي پيدا خواهد كرد، ولي آذربايجاني ترك علاوه بر مشكل دسترسي
نداشتن به مدرسه، به مدرسه هم كه رفت نه زبان معلم فارس را مي فهمد نه از
خط و ربط كتاب درسي سردر مي آورد. او كه آب و نان را شش هفت سال تمام سو و
چورك شنيده، حالا مي بيند توي كتابش دو شكل است با دو كلمه غريبه. او به
جاي اينكه تصوير صوتي يك كلمه مأنوس را به تصوير بصري اش درآورد و بشناسد،
مجبور است تصوير صوتي و بصري يك كلمه نا مأنوس را در مقابل فلان مفهوم ذهني
خود بپذيرد. و اين پي اول است كه خراب گذاشته مي شود. و اين سوء تفاهم
همچنان هست تا آخرين سالهاي تحصيلي و تا آخرين سالهاي عمر. با توجه به تمام
اين عواقب آيا نرسيده است روزي كه حكومت ما از سياست وحدت ملي مفهوم والا
تر و وسيع تري را در نظر بياورد؟ و به صورت هاي برازنده تري براي قرن بيستم
در اين زمينه ها عمل كند؟ بخصوص كه خطر سياسي و ايدئولوژيك جذبه فراسوي
مرزي از بين رفته و تنها جذبه زباني اش باقي مانده، براحتي مي توان مثلاً
دانشگاه تبريز را به صورت مركز آموزش علوم و فرهنگ به زبان تركي در آورد.
چرا كه در آن سوي مرز گرچه تركي رسمي است، اما به خط روسي مي نويسندش و در
آن سوي ديگر مرز نيز كه تركيه است، تركي را به لاتين مي نويسند. گرچه هنوز
به رشيد بهبوداوف خواننده قفقازي كه به عنوان مبادله هنرمند به ايران مي
آيد، جواز نمي دهند كه در تبريز برنامه اجرا كند يا فوتباليست هاي
آذربايجاني روس كه مي آيند فقط در تهران برنامه اجرا مي كنند يا علي اوف
مستشرق روس ناله دارد كه چرا نمي گذارند در تبريز هم چند صباحي سر كند .
اما بايد توجه داشت كه علت جذبه در كجا است؟ اگر حكومت هاي ما متوجه باشند
كه جذبه اصلي آذربايجاني جماعت نسبت به آن طرف مرز قضيه زبان است و اگر
اجازه بدهندكه در آن ولايت زبان اول، زبان مادري باشد و زبان اجباري بعدي
زبان فارسي، ديگر همه اين ناراحتي ها برخاسته است. من اگر اغراق نكرده باشم
مي خواهم بگويم كه صرف نظر از ديگر عوامل اقليمي و جغرافيايي و تأثير
سياست هاي بين المللي تمام بحران هاي آذربايجان ناشي از مسأله زبان است.
درست است كه آذربايجان بزرگترين ولايت ايران است كه با تكيه به ثروت خود(
كشاورزي و دامداري) مي تواند بي نياز به درآمد نفت به سر ببرد، اما اگر
اجازه بدهيم كه در حوزه مسائل فرهنگي بي نياز به يك زبان غير محلي و غير
مادري مدرسه و مطبوعات و فرهنگ خود را اداره كند، ديگر هيچ وحشتي از جذبه
احتمالي فراسوي مرزي در ميان نيست. گذشته از اين كه، تن روشنفكري مملكت از
اين راه چه فربهي ها كه بهم خواهد زد.
من
مي خواهم در پايان اين فصل ديگر كه از مشكلات روشنفكري در ايران بر شمرده
ام صراحت بيشتري در كار بياورم و بگويم كه از آغاز پيدايش مفهوم مليت يعني
از اوان مشروطيت تا كنون، حكومت تهران اگر نه از نظر سياسي و اقتصادي، ولي
حتما از نظر فرهنگي، آذربايجان را مستعمره خويش مي داند و اولين نتيجه سوءِ
اين استعمار فرهنگي، كشتن فرهنگ تركي در حوزه آذربايجان است. وبه اين مناسبت
كلام را به «امه سه زر» مي دهم كه شاعري است سياه پوست و در اين زمينه چه
دردها كه به دل دارد:
هر
فرهنگي براي اينكه شكفته شود نباز به چهار چوبي دارد و ساختماني. اما مسلم
است كه عناصري كه زندگي فرهنگي خلق استعمارزده را مي سازد، در رژيم
استعماري يا از بين مي روند و يا فاسد مي گردند. اين عناصر البته در وهله
اول عبارتند از تشكيلات سياسي (...) عنصر ديگر زباني است كه خلق به آن حرف
مي زند. زبان را ( روانشناسي منجمد) گفته اند. زبان بومي ازآنجاكه ديگر
زبان رسمي، زبان اداري، زبان مدرسه اي و زبان فكري نيست به قهقرا مي رود، و
اين پسروي مانع رشد آن مي شود و حتي گاه به نيستي تهديدش مي كند(...) وقتي
فرانسوي ها قبول نمي كنند كه زبان عربي در الجزاير و زبان ماداگاسكاري
زبانهاي رسمي باشند، مانع از اين مي شوند كه در شرايط دنياي نوين اين زبان
ها تمام نيروي بالقوه خود را به فعل در آوردند. و از اين راه به فرهنگ عربي
و ماداگاسكاري ضربه ميزنند .
*********************************************
توضيحي بر مطالب مقاله
مستعمره
يعني سرزميني فاقد استقلال سياسي و اقتصادي كه درهمه شئون تابع دولت
استيلاگر است. اين دولت و انحصارات آن از مستعمره به عنوان مواد خام و
نيروي كار ارزان، بازار فروش كالاها و عرصه سرمايه گذاري هاي پرسود و
همچنين به مثابه پايگاه هاي نظامي و سوق الجيشي استفاده مي كنند.
استعمار
از پديده هاي عمومي دو قرن گذشته روابط بين الملل بوده و به دو صورت
استعمار سنتي (استعمار ملل شرقي توسط همسايگانشان)و استعمار جديد(استعمار
ملل جهان سومي توسط اروپائيان) اعمال شده است. استعمار تركهاي ايران توسط
دولتهاي مركزي نوع خاصي از استعمار سنتي است با مشخصات منحصر بفرد خودش. در
كشورهاي پيشرفته اين پديده توسط قشر روشنفكري جامعه استعمار كننده پروتست
مي شود. مثلا در جريان مبارزه مردم الجزاير عليه استعمار فرانسه روشنفكران و
روحانيون فرانسه در كنار مبارزين الجزايري قرار گرفتند. حتي در كليساي
فرانسه براي مبارزين الجزايري پول جمع ميكردند. اما استعمار سنتي تركها
آذربايجان توسط شونيزم فارس كه با پس زمينه اي از فرهنگ و ادبيات فارسي نيز
ساپورت ميشود، نژادپرستي يكرنگي بوجود آورده كه حتي باصطلاح روشنفكران
ايران هم اغلب هماهنگ با آن عمل كرده اند.
جلال
آل احمد از جمله معدود روشنفكران ايراني است كه از حقوق ملي تركهاي
آذربايجان دفاع كرده است. لكن اين بزرگمرد نيز نتوانسته است حق مطلب را
آنگونه كه هست ادا كند. در تكمله زير تنها به سه مورد از نارسائيهاي مقاله
او اشاره ميشود.
1-در
اين مقاله جلال آل احمد تعداد نفوس تركهاي آذربايجان را يك-چهارم كل مردم
ايران برآورد ميكند «...از جمعيت 25 ميليوني ايران دست كم 6 تا 7 ميليون
نفر در حوزه زبان مادري تركي به دنيا مي آيند…» در حالي كه طبق آمار موسسه
بيطرف ائتنولوگ(www.ethnologue.com) تعداد آذربايجانيان 5/23 مليون نفر و
تعداد فارس زبانها را 22 مليون نفر ذكر شده و با توجه به اينكه كل جمعيت
ايران 1/68 مليون نفر برآورد شده نسبت جمعيت تركهاي آذربايجان بيش از
يك-سوم ميباشد. البته اين رقم با توجه به پراكندگي تركهاي آذربايجان در كل
ايران از طرف خود آذربايجانيها مقبول نمي افتد. رقم واقعي آمار
آذربايجانيهاي ايران بين 25 تا 30 مليون نفر است.
جمعيت كل ايران بر اساس آمار دولتي
65,758,000
متكلمين زبان تركي آذربايجاني
قشقاييها (تركي آذربايجاني)
متكلمين تركي خراساني ( نزديك به تركي آذربايجاني)
متكلمين زبان تركي تركمني
23,500,000
1,500,000
4000,000
2,000,000
متكلمين زبان فارسي
22,000,000
متكلمين زبان لري
4,280,000
متكلمين زبان كردي و كرمانجي
3,450,000
متكلمين زبان گيلكي
3,265,000
متكلمين زبان مازندراني
3,265,000
متكلمين زبان عربي
1,400,000
متكلمين زبان بلوچي
856,000
متكلمين زبان تالشي و تاكستاني
332,000
متكلمين زبان ارمني
170,800
بقيه زبانها
700,000
2-
جلال آل احمد ظاهرا استعمار اقتصادي و سياسي آذربايجان را ناديده گرفته
است «...حكومت تهران اگر نه از نظر سياسي و اقتصادي ( ولي حتما از نظر
فرهنگي ) آذربايجان را مستعمره خويش مي دارند...» در حاليكه ملت آذربايجان
در اين دو مورد هم تحت استعمار شديد دولت مركزي هستند.
ـ
وقتي خود آل احمد در همين مقاله ميگويد؛ «... در اعزام كارمند و سرباز
فارس به نواحي ترك نشين و كارمند و سرباز ترك به نواحي فارس نشين. با اين
نتيجه تأثرآور طرفيم كه در سراسر مملكت چه كارمند و چه سرباز ژاندارم (يعني
آخرين حلقه هاي ارتباط حكومت و مردم) با مردم محلي بيگانه اند. و رفتارشان
نوعي رفتار استعماري است كه نه بر اساس تفاهم دو جانبه، بلكه بر اساس ترس و
بيگانگي مستقر شده است....» چرا بايد در بخش ديگر مقاله تنها از استعمار
فرهنگي صحبت به ميان آورد!؟
- آيا ملتي كه حق ندارند نماينده واقعي خود را به مجلس بفرستند تحت استعمار سياسي نيست !؟
جالب اينكه حتي كانديدائي كه در حين تبليغات نيز به حقوق اساسي شهروندان آذربايجاني اشاره بكنند از دور انتخابات حذف ميشود.
-
آيا ملتي كه دولت مركزي از دشمنان تاريخي و ملي او حمايت سياسي و اقتصادي
ميكند. و به شهروندانش اجازه نميدهد حتي دولت اين كشور (ارمنستان) را
پروتست كنند و يا از ملت مظلوم خود(در قاراباغ) حمايت كند تحت استعمار
سياسي نيستند!؟
-
ملتي كه روشنفكرانش و هويت خواهانش همواره از طرف نامسئولين كشورش مورد
اهانت سياسي هستند و با عبارتهائي مثل «عوامل بيگانه»، «ايادي دشمن»،
«تجزيه طلب»و... مورد خطاب واقع مي شوند، آيا تحت استعمار سياسي نيستند؟!
-
ملتي كه با اين نسبت جمعيتي اجازه ندارند از خودشان مجلس ملي داشته باشند
(مجلسي كه براي برپائي آن در زمان مشروطيت خون هزاران فرزند رشيد
آذرربايجان بر خاك پاك وطن ريخته شده است) و حتي اجازه ندارند حزب مخصوص به
خودشان را داشته باشند آيا تحت استعمار سياسي نيستند.
-
ملتي كه به اعتراف خود نژادپرستان فارس(تورج اتابكي)چند سال قبل از روي
كار آمدن پهلوي ها قطب اقتصادي خاورميانه بشمار مي آمدند و امروز جزو
استانهاي عقب مانده ايران محسوب مي شوند آيا تحت استعمار اقتصادي نيستند؟!
-
طبق اعتراف خود باصطلاح مسئولين كشور (رفسنجاني در كتاب سازندگي) فقط در
سرمايه گذاري يك بخش صنعتي به استانهاي شمالغرب كشور (5استان تركزبان) 375
برابر كمتر از استان كرمان سرمايه گذاري شده است. آيا اين استانها تحت
استعمار اقتصادي نيستند؟!
-
سرزميني كه در مدت يكساله حكومت ملي خودش به اعتراف مخالفين خارجي اش به
اندازه بيست سال حكومت مركزي پيشرفت كرد آيا تحت استعمار اقتصادي نيست؟!
- ملتي كه حكومت محلي آن با توسل به زور دولت مركزي و با همكاري آمريكا و شوروي ازميان برداشته مي شود آيا تحت استعمار سياسي نيست؟!
3-
ايشان در مورد رواج تركي در آذربايجان مينويسند؛«... و آذربايجان كه نه
تنها معبر بلكه حتي اردو نشين قبايل بسياري از تركان بوده است(از سلجوقي
بگير تا هلاكو و دست آخر تركان آق قويونلو و قره قويونلو كه سلف بيواسطه
صفوي هستند) به مرور زمان تاتي آذري خود را كه به احتمال قريب به يقين
بازمانده زبان مادها بوده است از دست داد و تركي را پذيرفت....» اما جاي
ديگر مينويسد؛« ...نمي دانم كه دقيقاً از چه تاريخي زبان تركي در آذربايجان
رايج شده است. گرچه طرح اين سؤال نيز غلط است، چرا كه هيچ مجموعه بزرگ
انساني يك شبه زبان خود را عوض نكرده اند يا مذهب خود را يا آداب خود را...
»
آري ! وقتي نتوانيم تاريخ دقيق يا حتي محدوده زماني مشخصي براي يك پديده تاريخي ذكر كنيم بايد در پيش فرضهاي خود تجديدنظري بكنيم !!
مي
دانيم كه صفويه و سلجوقيان حداقل 300 سال بعد از اسلام وارد آذربايجان
شدند. آيا قبل از آنها در آذربايجان خبري از ائتنوس تُرك نبود؟! آيا
آذربايجان سرزمين تاتهاي ايراني بود؟! براي پاسخ به اين سوالات سراغي
ميگيريم از معتبرترين كتابهاي تاريخ؛ «تاريخ طبري» و «تاريخ بلعمي».
اين خبر را طبري و بلعمي و حمزه اصفهاني و ابن اثير و ... با تغييرات اندك نقل و همه به جنگ رايش در آذربايجان اشاره كرده اند.
از ميان آنها تنها به نقل خبر مزبور از تاريخ بلعمي بسنده مي شود :
"
و به يمن اندر ملكي بود او را رايش خواندندي ، از فرزندان يعرب بن قحطان،
نامش حارث بن ابي شداد بود. و او را رايش از بهر آن خواندندي كه بسيار
غنيمتها بياورد و جنگها كرد و دشمنان را بشكست. و ملكي بود بزرگوار و از
ملوك يمن كس نبود از او بزرگتر . و پادشاهي او تا زمين هندوستان برسيد و با
ايشان جنگ و كشتن كرد و خواست ها و بردگان از زمين هندوستان بياورد. و باز
از يمن به كوه طي بيرون آمد و به عراق آمد. به ناحيت انبار و موصل و بدان
حدها برگشت و به آذربادگان شد . و اين زمين ها همه به دست تركان اندر بود،
همه از ايشان بستد و ايشان را مقهور كرد، زمين از ايشان پاك كرد. و به زمين
آذربادگان اندر دو سنگ است بزرگ معروف. نام خويش و آمدن و رفتن و مقدار
سپاه خويش و ظفرها كه وي را بود، بدان سنگ بنوشت به كنده. و تا امروز
مردمان آن همي خوانند و بزرگي او همي دانند . و اين ملك با اين همه پادشاهي
و بزرگي فرمان بردار ملك منوچهر [كياني] بود. و از پس او پسرش به ملك اندر
بنشست و نام او ابرهه بود... "
از
آن جايي كه ابرهه در حدود سال هاي 34 – 533 م. به پادشاهي يمن رسيده، مي
توان حدس زد كه حمله حارث رايش به آذرباجان در حدود ربع اول سده 6 م. صورت
گرفته است.
بار
دوم، عبيد از حمله تبع الرائدبن تبع الاقرن بن شمريرعش – كه او را تبع
اكبر و يا رائد خوانند و از امراي يمن بوده – به آذربايجان سخن گفته است :
"معاويه گفت : يا عبيد سخنت را دنبال كن.
گفت
: تبع الرائد ... جنگ را به تأخير افكند. پس تركان و خزران پيمان شكني
كردند. چون اين خبر به گوش وي رسيد، به سوي آن ها كس فرستاد و آن ها سركشي
كردند و ديگر پيشكش و تحفه اي براي او نفرستادند و فرستادگان و پيام گزاران
او را كشتند. او از راه كوهستان طي، از همان سمت كه رايش به سوي آن ها
رفته بود، راه افتاد، تا از انبار سر در آورد، پس به پاي خود به سوي آن ها
رفت. در حدود آذربايجان و موصل به آن ها، كه گرد آمده بودند، برخورد. آنان
همگامي كه درفش هاي او را ديدند، دل بر جنگ نهادند. جنگ تا چند روز ادامه
يافت و سرانجام رائد تركان را شكست داد و لشكريان را كشت و كودكان را اسير
گرفت. و آن گاه به ويران كردن شهرهاي آنان پرداخت. و پس از نابود كردن و
خوار ساختن آن ها به كشور خود بازگشت.
معاويه گفت : ترك و آذربايجان كدام است ؟
عبيد گفت : يا اميرالمؤمنين، اين دو، سرزمين آنان است.
پس، از [آبادي هاي نزديكشان و از آن جاها كه دشمن به آن ها روي مي آورد، دور شدند. و اين شيوه جنگ آن هاست.
معاويه گفت : اي عبيد، از كجا اين را دانستي، حال كه آن ها در آن جا جنگ مي كردند؟
عبيد
گفت: اين موضوع براي من حائز اهميت بود. لذا از يكي از عجمان كه به سوي ما
آمده بود، از اين حال پرسيدم؛ هم چنين در آن حدود به غزو رفتم و جنگ
كردم...."
اخبار
و روايات مزبور، همين كه از زبان يك يمني جهانديده صدر اسلام نقل گرديده
اند و در آن ها نام آذربايجان قرين تركان شمرده شده، قابل توجه و داراي
اهميت خاص هستند و دلالت دارند به حضور طوايف ترك زبان در آذربايجان پيش از
اسلام.
محمد
عوفي نيز در "ذكر خلافت عمربن عبدالعزيز" – كه از سال 99 تا 101 هجري.
ادامه داشته – از قيام 20 هزار نفر ترك در آذربايجان خبر داده است:
"
در عهد او خبر آمد كه بيست هزار سوار به آذربادگان برون آمدست و روي به
خرابي بلاد نهاده . اميرالمؤمنين عمر عبدالعزيز، عمرو حاتم ربيعي را فرمود
كه چهار هزار مرد بر و با آن تركان حرب كن. عمرو گفت : يا اميرالمؤمنين
چهارهزار با بيست هزار چگونه حرب كنند ؟ گفت : يا عمرو، قصاب از بسياري
گوسفند باك ندارد، و چون پادشاه عادل باشد، لشكر او هر جا رود، مظفر و
منصور آيد. چون عمرو حاتم برفت و با تركان حرب كرد، ايشان را منهزم كرد و
بسياري از آن جماعت اسير شدند و به ميامن عدل او اين فتنه فرو نشست."
از
نحوه نگارش نويسندگان اين تواريخ معلوم مي شود كه اينان در نقطه مقابل
تُركها بوده اند. واين خود اعتبار اين اسناد را چند برابر مي كند.
حال بايد پرسيد؛ چگونه قبل از اسلام پدر ابرهه (رايش) در آذربايجان با تُركها جنگيده است؟!
آيا تُركها از آسياي ميانه آمدند كه از سرزمين تاتها!! دفاع كرده و بعد از جنگ به آسياي ميانه برگردند!!
از وبلاگ : download-free.arzublog.com
بؤلوم : Tarix یازار : اردوغان 27 باخیش